از کابل به خوست

                                        
پرواز به سوی خوست
 
کمیسیون مستقل انتخابات مکتوبی را به هر کاندید ریاست جمهوری ارسال کرده بود که در

صورت که خواسته باشند نیروی هوائی وزارت دفاع حاضر است که کاندید را برای کمپاین در

ولایات منتقل کند من تصمیم گرفتم که در صورت ضرورت از این وسیله استفاده شود:

برای کمپاین در ولایاتی که راه آن بسیار خراب است و هرنوع موتر در آنجا رفته نمیتواند یا

اینکه راه آن
برای عبور و مرور وسایط عادی بسته است و یا هماینکه وقت کافی برای رفتن

از طریق زمینی نباشد.

شنبه 3 اسد 1388 مطابق

July, 25,2009

تیم کمپاین بسوئی خوست پرواز کرد
ه و بعد از یک ساعت هلی کوبتر در یک تپه در حومه

شهر نشست کرد.

یک موتر کاماز را کرایه کردم که تیم و وسایل کمپاین را منتقل کند در ساعت تقریبأ 10:30

صبح کمپاین را از بازار خوست شروع کردم استقبال مردم به حدی بود که من نتوانسته بودم

که در مدت 2 ساعت 30 دقیقه چند متر را طی کنم.

ساعت 12:30 من با تیم کمپاین وارد رستوران آسیا برای نان چاشت شدم. نان را صرف

کرده بودم و چای را هم تقریباً نوشیده بودم که صدای دو انفجار آمد.

چند دقیقه بعد رستوران در محاصره نیروهائی امنیتی قرار گرفت و تمام مقامات امنیتی داخل

رستوران برای گرفتن امنیت من شدند آنها اسرار داشتند که من صالون رستوران را ترک کنم

بسوئی یک محل امن یا حد اقل در یکی از اطاقهائی هوتل بروم.

باهمه فشار مقامات امنیتی، من گفتم که به هیچ صورت من صالون رستوران را ترک نه میکنم

چون از یکطرف انفجار که توسط 8 نفر انتحاری صورت گرفته بود،هیچگونه رابطه نه از دور

و نه از نزدیک، نه بصورت مستقیم ونه بصورت غیر مستقیم با من ندارد چون هدف حمله

انتحاری شفاخانه عسکری و شرق قوماندانی امنیه بود از طرف دیگر اگر من جان خود را نگاه

کنم چگونه من میتوانم که فردا جان  25 میلیون هموطن خود را نگاه کنم.

امروز تقریباً در هر گوشه و کنار افغانستان مرگ حاکم است یکی از اساسی ترین وظیفه

رئیس جمهور آینده افغانستان نجات ملت از گام مرگ است این ممکن نیست اگر رئیس جمهور

از مرگ بترسد و با چند صد بادی گارد و موتر زره دار از خانه به دفتر خود و از دفتر به

خانه خود برود.

رئیس جمهور آینده افغانستان باید کسی باشد که مرگ از او بترسد نه او از مرگ تا بتواند مردم

افغانستان را ازمرگ که در هر نقطه افغانستان حاکم است نجات بدهد.


من در رستوران ماندم ، چای را صرف کردم و نماز را خواندم. طبق وعده که من به محصلین

پوهنتون خوست داده  بودم قرار بود بعد از ساعت 3 یا 4 به لیلیه رفته با دانشجویان نشستی

داشته باشم اما با مخالفت شدید مقامات ملکی و نظامی ولایت روبرو شدم که به من میگفتند که

ما امنیت داخل شهر را گرفته نه میتوانیم شما میخواهید به لیلیه پوهنتون بروید.

در حالیکه لیلیه خارج از شهر و بدون احاطه قرار دارد. من در برنامه خود تغیر وارید نکردم

در لیلیه با استقبال گرم محصلین روبروشدم صحبتی با آنها در مسجد لیلیه داشتم وبه سوالات

شان پاسخ گفتم: کمپاین را در ریاست رادیو و تلویزیون ملی ، پیام به اهالی شریف خوست به

پایان رساندم. قرار بود که من ساعت  5 بعد از ظهر همان روز به کابل برگردم اما من تا

ساعت 7 شب در خوست ماندم که با عث نارضایتی پیلوت ها شد چون ساعت بازگشت من

تنظیم شده بود آنها مجبور شدند دوباره آنرا تنظیم کنند مشکل اساسی این بود که آنها مجهز به

وسایل که شب پرواز کنند نیستند ( عینک های مخصوص...). ناگزیر هلی کوبتر در گردیز

نشست کرد، شهری که یک روز پیش شاهد حملات انتحاری علیه ولایت، قوماندانی امنیه و

ریاست امنیت ملی بود.

روز یکشنبه 4 اسد از پکتیا به کابل حرکت کردم و روز یکشنبه را
برای کمپاین در کابل

اختصاص دادم

-------------------------------------------------------------------------
Picture
Picture
Picture
Picture
Picture
Picture
Picture
Picture
Picture
Picture